شب را کنار می زنم... چمدان را ساکت می کنم و کفش هایم را می بندم، کوچه را تمام می کنم و دست هایم را زمین می اندازم... حرف هایم را می خورم و جاده را زیر قدم هایم له می کنم! ماه آخر جاده ایستاده و قدم هایم را می شمارد... سر بالایی ها زمین می خورند ومن دارم می روم...! می روم حرف هایم را بالا بیاورم! می روم تا چشم هایم را خفه کنم... می روم تا بگویم... دوستت دارم! z.b , ...ادامه مطلب